loading...
افسر
عمار59 بازدید : 4 چهارشنبه 01 خرداد 1392 نظرات (1)

بسم الله الرحمن الرحیم

در ابتدا و قبل از درج هر گونه مطلبی در سایت از خداوند میخواهم کمکم نماید تا مطالبم در این وبلاگ در راه رضایت او و ولی او باشد تا توشه ی راهم گردد.

از بینندگان محترم وبلاگ هم تقاضا دارم، حقی را که بر گردنشان دارم به جا آورده و هر کجا لغزشی در نوشته هایم دیدند از تذکر مشفقانه و دوستانه دریغ نکنند.

ان شالله

یاحق

عمار59 بازدید : 11 جمعه 10 خرداد 1392 نظرات (0)

بسم الله الرحمن الرحیم.

سومین مطلب این وبلاگ  مطلبی هست در باب شهدا،که ان شاالله فضای این وبلاگ به یاد شهدای گرانقدر میهن اسلامی متبرک گردد.

این مطلب در یکی از سایت های اجتماعی عرضه شده بود و نگارنده ی مطلب تقاضا داشتند که به منظور گسترش سیره ی شهدا در فضای مجازی بازنشر شود.

دعا میکنم که خداوند این نیت خیر را از این بزرگوار  قبول فرماید.

خاطره ی یک بسیجی از خاطرات: 

 چند روز پيش خدمت سردار برقي (همرزم حاج احمد متوسليان و شهيد همت) بوديم ايشان ضمن تشريح عملياتي خاطره اي را فرمودند كه وظيفه خود مي دانم منتشرش كنم:


"چند روز قبل از عمليات شهيد محمد بختياري يك جوان 22 و 23 ساله كه فرمانده گروهان گردان آرپي جي بود آمد پيش من در حالي كه گريه مي كرد و مي گفت چند نفر در گروهمون هستند كه من رو خيلي اذيت مي كنند. چكا ركنم. من گفتم : چه جوري بگم شما راست مي گي يا اونها....چطور ثابت كنم اونها منافقند؟! شب عمليات پي مي برم كه چه كسي حق است. 
....عمليات شروع شد...گروهي از بچه ها روي ارتفاعات 112 و 114 بودند و بعد كانالي كه معروف به كانال شماره يك است را گرفتند.(همان گروهان شهيد بختياري) اما نيروهاي عراق رسيدند و سر و ته كانال را گرفتند. فقط من در فرماندهي بودم چون مجروح بودم. در حالي كه همه محاصره بودند و وضع خراب بود. شهيد محمد بختياري بيسيم زد و با كد با من حرف مي زد. من گفتم: محمد جان همه چي لو رفته! راحت حرف بزن. شهيد بهم گفت: كانال ما رو دارند با تير مستقيم مي زنند و ما هيچي نداريم، نه گلوله، نه غذا، ميتونيم عقب نشيني كنيم؟ 


من زنگ زدم به شهيد چراغي چون ايشون بايد اجازه عقب نشيني ميداد اما شهيد چراغي گفت: نميتونن بيان عقب. بمونن تو كانال تا آخرين قطره خونشون. اينها شهيد بشن بهتره تا 3 گردان از همرزماشون شهيد بشن. چون اگر اينها بيرون مي آمدند ما نمي توانستيم  فردا شب 3 گردان ديگر را عقب بياريم....صداي سردار كم كم سرشار از بغض شد....

بهش بيسم زدم و دستور چراغي رو گفتم. گفتم بمانيد تا 3 گردان نجات پيدا كنند. اينجا سردار شديدا گريه مي كرد و شونه هاش تكون مي خورد....شهيد بختياري به من گفت: السلام عليك يا ابا عبدالله.....برقي ديدار به قيامت...

وسط گريه هاش سردار فرمود: بچه ها اين خاطرات رو نزاريد تو سينه من بمونه منتشرشون كنيد....بچه ها يه جوري عمل كنيد كه قيامت بتونيد به شهدا بگيد ما براتون كار كرديم....

دل نوشت: فداي مظلوميت شهدا كه اين روزها همه كانديداها خودشون رو يه جوري بهشون وصل مي كنن...شهدا شرمنده ايم...

درخواست نوشت: بچه ها اگر وبلاگي يا سايتي داريد يا مجله...اين خاطرات رو منتشر كنيد حتما...
منبعش هم :شفاهي شنيدم خودم از سردار.


عمار59 بازدید : 9 چهارشنبه 01 خرداد 1392 نظرات (0)

در این برهه ی حساس انتخابات برخی از افرادی که در جایگاه نمایندگی خبرگان نیز نشسته اند، شده اند تشخیص دهنده ی مصلحت و به آقا امام خامنه ای،(که ان شالله جانم را در تحت رهبری ایشان برای دین اسلام فدا نمایم) پیام و نامه می فرستند و به ایشان می گویند مصلحت چیست.


اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 3
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 2
  • بازدید کلی : 118